ماراجینما ، بابالو می شود

برچسب‌ها

بچه تر که بودیم ، به بابا می گفتیم « سعید معلم » ، یعنی عادتمان داده بود اینطوری صدایش بزنیم ، بعد ها « سعید معلم » شد « سعید بابا » ، همین الان هم « سعید بابا » صدایش می زنیم . خودم اما ، اگر روزی بچه دار بشوم ، ترجیحم این خواهد بود که فرزندم ،  مرا به نام کوچکم صدا بزند ، بی هیچ پسوندی و پیشوندی ، دلش نخواست « بابالو » خطابم کند ، « بابالو » یک مرحله از نام کوچک ، جلوتر است . اگر بابالو صدایم بزند خوشحال تر خواهم شد ، تمام سعی خود را خواهم کرد تا اولین و بهترین بابالوی دنیا بشوم برایش ، آن وقت نخواهم گذاشت آب توی دلش تکان بخورد : )

روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردیبهشت

برچسب‌ها

رستم مستاصل مانده و زیر لب دارد با خودش حرف می زند ، دارد نفرین می کند سرنوشت را ، فحش می دهد  به زمانه . زن جادو ، حال رستم را که می بیند با تعجب می پرسد « خیری نبردی از مردانگی و زره که شده ای پیرزن و نفرین می کنی ؟ » ، رستم می گوید « با مردانگی و شمشیر نمی توان با بخت کج جنگید ، بخت کج دشنام می خواهد و نفرین . » *

الان ، ماراجینما ، همان رستم درمانده است در نبرد با بخت کج ، ناسزا می دهد تا حداقل خودش را سبک کند ، هر چند که می داند فرجام کار را ، باختن و دوباره باختن …

*روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردیبهشت ، محمد چرمشیر ، نشر نی ، صفحه ی 43

خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

برچسب‌ها

, ,

« می خوام توی شیکمم ، بچه ی تو رو داشته باشم .» *

*به گمانم عاشقانه ترین سخنی  که یک مرد می تواند از  زنش بشنود همین هست ، بی هیچ توضیح اضافه ای .

فصل عاشقی

برچسب‌ها

ماراجینما باشد ماوا گرفته در امن آغوشت ، « سالار عقیلی » که « فصل عاشقی » اش را می خواند ، و تو که داری « گرفتار رنج و عذاب و جنون …» بودنت را برای ماراجینما زمزمه می کنی .

تنهای تنهای تنها

برچسب‌ها

سردشت  زیدون دو تا امامزاده دارد ، ابوذر و حیدر کرار . امامزاده ابوذر ، داخل شهر هست و مقبره حیدر کرار بیرون شهر ، نزدیک منطقه ی عشایر ، روی تپه ایست . مردم شهر به ابوذر می گویند « سید » ، قسم هایشان هم همیشه به « سید » هست . حیدر کرار ، اما روی تپه ای دور از همه ی آدم ها ، تنها مانده است .

غوله شده ام

این روزها ، حال و احوالم شبیه « زن های غوله » شده هست ، لابد می پرسید « غوله » دیگر چه صیغه ایست ؟

در زمان های گذشته در مصر  زنی که شوهر خود را از دست می داد ، تبدیل می شد به « غوله » ، غوله می بایست در خانه می ماند و پس از آنکه ماه های حبسش تمام شد می توانست از خانه خارج شود . در داستان « واحه ی غروب » که تازگیها خواندنش را تمام کرده ام ، در توضیحات غوله چنین آمده است :« زن غوله ، باید صبر کند تا از روحی که او را درگیر کرده و باعث مرگ شوهر درگذشته اش شده است پاک شود . لباس سوگواری اش را هر چقدر هم کثیف و چرک باشد عوض نمی کند . حمام نمی رود . آرایش نمی کند . هیچ کدام از زیورآلاتش را استفاده نمی کند . حتی موهایش را هم شانه نمی زند. اما پیش تر از هرچیز و مهم تر از همه چیز این است که نباید از خانه بیرون بیاید ، تا چشم کسی به او بیفتد . هرکس در خلال این دوره غوله را ببیند ، حتما هلاک خواهد شد . چون ملک الموت روح او را از کالبدی به کالبد دیگر منتقل می کند . در دوره ی پیش از پاک شدن ، نباید با کسی سخن بگوید . کسی هم نباید با او حرف بزند . مگر افراد باجراتی از نزدیک ترین افراد خانواده اش . این مکالمه هم حتما باید پشت دیوار انجام شود . ، همه ی این محدودیت ها در طول ماه های رهایی از شری که در شخص بیوه ، به محض مرگ همسرش ، شکل می بندد ، باید ادامه داشته باشد . در آخر دوره او می تواند به حمام برود البته فقط در یکی از چشمه های واحه . می تواند زیورآلات و آرایش ها را از سر بگیرد . اما در آن روز خطر کوبنده تر خواهد بود . جارچی در کوچه های شهر می گردد و هشدار می دهد : غوله به سوی شما می آید . از شومی سرنوشت بپرهیزید . همه باید در خانه های شان بمانند ، چون شومی غوله در لحظات پیش از پاک شدن از روح مرگ ، بسیار نیرومندتر است و کسی که غوله را در آن لحظات ببیند ، بهره ای جز هلاک نخواهد داشت . » *

من ، ماراجینما ،  ملیکه ام . زن غوله ی داستان ، که در تنهایی به مرگی دردناک تن داده است/ خواهم داد .

واحه غروب، نوشته ی بهاء طاهر ، ترجمه ی رحیم فروغی ، انتشارات نیلوفر ، صفحه 193

هر که بگرید ، بغلش می کنند ، وای به روزی که بگرید بغل

باید یک جنبشی راه بیفتد تا بساط هر چی علم هست از روی زمین برداشته شود ، اسم جنبش را هم بگذارند « جنبش علم سوزی » ، آدم ها دور هم جمع شوند شروع کنند به سوزاندن کتاب های علمی . بشر به علم احتیاجی ندارد ، بغل بیشتر به دردش می خورد.

*تیتر از ماراجینما نیست .

هواداران نواقص جزئی

برچسب‌ها

, , , , , ,

سیمور گلس در نامه ی خود *، نقل قولی از مسیح می آورد با این مضمون « پس شما کامل باشید ، به همان گونه که پدر آسمانی شما کامل است . » و در ادامه اش توضیح می دهد که حرف از نظر او ، حرف درست و منطقی ای هست ، بعدتر می نویسد که نویسنده ی دیگری معتقد هست منظور مسیح این بوده  « پس شما بی نقص باشید ، به همان گونه که پدر آسمانی شما بی نقص است . » و  می گوید از دیدگاهش ، این مصداق یک تحریف عمدی هست ، چرا که کامل بودن با بی نقص بودن توفیر زیادی دارد . بی نقص بودن به معنای تمام شدن بازیست ، یعنی اینکه دست ها رو شده ،و همه چیز تمام شده است . در حالی که کامل بودن به همراه اندکی نقص و انحراف ، یعنی اینکه بازی هنوز ادامه دارد.

می گویم بیایید تا دیر نشده کمپینی راه بیندازیم و اسمش را بگذاریم « هواداران نواقص جزئی »

*شانزدهم هپ ورث ، سال 1924 ، نوشته ی جی دی سلینجر ، ترجمه ی رحیم قاسمیان ، نشر نیلا

ماراجینما بوس دیس

برچسب‌ها

, ,

فیس بوک باس یه گزینه ای بزاره به اسم « بوس » ، لایک رو هم حذف نکنه ، بوس رو بچسبونه بغلش ،تا خودمون بین بوس و لایک یکی رو انتخاب کنیم ، آخه زیر بعضی نوشته ها باس بوس زد ، نه لایک …

کارت پستالی به همینگوی

برچسب‌ها

, , , , , , ,

اسدالله امرایی نازنین _ نازنین را نوشتم تا قبل از هر چیزی میزان ارادتم را نشان بدهم و از سوء تفاهم های بعدی که ممکن هست پیش بیاید تا حد امکان جلوگیری بکنم _ در صفحه ی فیس بوک خود ، « کارت پستالی به همینگوی » را با ترجمه ی « ناصر غیاثی » معرفی می کند  ، به  دلیل اینکه کتاب را یک نفر آدم حرفه ای و اهل فن معرفی کرده از نمایشگاه کتاب  تهیه می کنم . اما نتیجه ی کار ؟ به شدت ناامید کننده و بد . مجموعه داستانی « مزخرف » و « نچسب » به معنای واقعی کلمه . این تعریف آقای امرایی را هم از کتاب، به حساب تعریف یک دوست از دوستی دیگر ، یک همکار از کار همکار دیگر می گذارم . پدیده ای که این روز ها در بین هنرمندان و نویسنده ها و خواننده ها رایج شده ، و چه پدیده ی زشت و ناپسندی !

+ معرفی کتاب « کارت پستالی به همینگوی » نوشته ی « پیتر بیکسل » ترجمه ی « ناصر غیاثی » در دوشنبه .